چنین است رسم سرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
غم و شادمانی بباید کشید
ز هر شور و تلخی بباید چشید
چنین است کار جهان فریب
پس هر فرازی نهاده نشیب
توی راه گم کرده را رهنمای
تویی برتر برترین یک خدای
مرا بین و چندی خرد ده مرا
هم اندیشه نیک و بد ده مرا
بیامرز رفته گناه مرا
ز کژی بکش دستگاه مرا
بگردان ز جانم بد روزگار
همان چاره دیو آموزگار
همه کام و پیروزی از کام تست
همه فر و دانایی از نام تست
نبندم دل اندر سرای سپنج
ننازم به تاج و نیازم به گنج
نماند به کس روز سختی نه رنج
نه آسانی و شادمانی نه گنج
همه رفتنی ایم و گیتی سپنج
چرا باید این درد و اندوه و رنج؟
گهی بر فراز و گهی در نشیب
گهی شادکامی گهی با نهیب
بزور جهان آفرین کردگار
بدیهیم کاووس پروردگار
بدان خواسته نیست ما را نیاز
که از جور و بیدادی آمد فراز
جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی
به بالا و دیدار و آهستگی
به بایستگی هم به شایستگی
دل از نور ایمان گر آکنده ای
ترا خامشی به که تو بنده ای
وگر شهریاری و فرخنده ای
بود بنده ی پر هنر بنده ای
روانم روان تو را بی گمان
ببیند چو تنگ اندر آید زمان
روان تو از درد بی درد باد
همه رفتن ما به آورد باد
(خداوندگار مهر و ادب پارسی؛ فردوسی بزرگ)
نظرات شما عزیزان:
وب بسیار جالبی داری و خوندنی
در ضمن آهنگ وبت بسیار زیباست
شما میتونی بصورت رایگان وبت رو در دخل و خرج معرفی کنی
و در بین وبلاگها و بازدیدکنندگان بیشتر دیده بشی
امتحانش ضرر نداره
ممنون
برچسبها: فردوسی بزرگ
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی